دیروز مراسم تشییع پیکر یکی از اقوام نزدیک بود.پدر دو دختر و همسر یک زن که در طی دو سه سال گذشته برادر ، پدر و مادرش رو هم از دست داده بود.
روزگار بعضی وقتا بازیهای عجیب و سختی با بعضی از آدمها میکنه. امیدوارم هیچ وقت از این مسایل واسه کسی پیش نیاد.
همیشه وقتی یکی از دنیا میره ، وقتی آدما برای تسلی عزیزاش دور هم جمع میشن، فکر میکنم واقعاً چقدرمرگ هر انسان روی اطرافیانش تاثیر میذاره و چقدر این تاثیر موندگاره؟
فقدان عزیزان تو زندگی هیچ زمانی قابل جبران نیست.آدمهای جدیدی وارد زندگی تو میشن.اونها رو هم خیلی دوست خواهی داشت، شادیهای بسیاری رو باهاشون تجربه میکنی ولی هر گلی عطر خودش رو داره... حالا بماند که این دوره تسلی چقدر در آدما متفاوته
همیشه اینجور مواقع آدما یاد کارها و فرصتهای خودشون میفتن.وقتی یکی میره از خودم میپرسم ....
ته تهش میخوام بگم : چقدر لحظاتی رو که برای بودن با عزیزانمون، خوشحال کردن آدما، کمک بهشون و عشق ورزیدن داریم رو به فردا و یه فرصت دیگه موکول میکنیم.چقدر میچسبیم به روزمرگی ها و یادمون میره اگه امروز یکی رو به شدت رنجوندی، از سر بدجنسی چیزی گفتی که حالشو بگیری و ... ممکنه دیگه فرصتی برای جبرانش نباشه
دوست عزیزی داشتم که همزمان با خودم تهران قبول شد. سال ۸۱ ،که مثل حالا اینقدر موبایل نبود، برای تبریک تولدش باید به موبایل دوستش زنگ میزدم. حس میکردم اون دوست ،عزیز منو ازم دزدیده، آخه رابطه دوستی ما خیلی خاص بود،از سر همین خریت بچگانه موکول کردم به روز بعد که میدونستم میتونم به شماره ای زنگ بزنم که با خودش حرف بزنم ... اما اون عزیز همون شب به خوابی رفت که دیگه بیداری نداشت. من در طول چند روزی که دوستم تو کما بود بارها و بارها به همون موبایل زنگ زدم و اون صدا برام از لحظه لحظه از دست رفتن عزیزم گفت تا آخرین تماس و تنها یک جمله که گلت رفت.
و حالا من موندم و ۸ سال حسرت...
و بسیاری مواقع فراموشی تاوان سختی که دارم برای این حماقت میپردازم و تکرار و تکرار ...