يك چشمي
چند روز پيش توي راهرو وقت اومدن خونه ، يكي رو ديدم كه داشت از راهروي فرعي ميومد به طرف من ،طرف اصلا سر و وضع مرتبي نداشت ، فكر كنم كارگري بود كه توي فضاي باز و روي ماشينهاي سنگين كار مي كرد ، همينجور كه داشتم نگاهش مي كردم بهم سلام داد و البته توقع داشت من هم برخورد عادي باهاش داشته باشم (يه آدم عادي كه يك كم كثيف و ژوليده بود).... نمي دونم چرا هنگ كردم ... خون به مغزم نرسيد؟ ... آخركار ،يك سلام معمولي ،نمي دونم بهش دادم يا نه ... شايد هم روم رو برگردوندم.... هرچي بود خيلي از خودم خجالت كشيدم... رسما گند زده بودم ....
حالا چند روزه دارم فكر مي كنم :
يهني مي شه همه آدمهاي دوروبرمون رو به يك چشم ببينيم، چه يك آدم با پرستيژ جيگول چه يك كارگر ساده...
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم مهر ۱۳۸۹ ساعت 14:16 توسط حاج خانوم
|