وقتی امروز تو یه صف پشت در سایت به مدت دو ساعت به عنوان یه دانشجوی ارشد ایستاده بودم تا فقط بتونم یه درس رو به انتخاب واحدم اضافه کنم ، در حالی که قبلش کلی با نرم افزار جامع دانشگاه سرو کله زده بودم و موفق نشده بودم ، بازم دلم سوخت .
عصر که رسیدم میدون ونک و اونهمه نیروی ویژه و گاردی رو دیدم و موتور سوارایی که با باتومهاشون ویراژ میدادن و زهره مردم رو آب میکرن، با دیدن چهره های هراسان و مضطرب و شنیدن صدای بوق ممتد ماشینهایی که از جلوشون رد میشدن و در اون لحظه به نشونه اعتراض تنها کاری که از دستشون برمیومد دست گذاشتن روی بوقهاشون بود تا به نحوی خشمشون رو خالی کنن ، باز هم دلم خیلی سوخت .بغض و خشم نهفته مردم. ونمی فهمم چی میتونه باعث شه بتونی بیفتی به جون هموطنت...فروختن انسانیت به چه بهایی آخه؟؟؟؟؟
شب که رسیدم خونه از اونهمه دلسوختگی واقعاً دلی داشتم که توش آتیش به پا بود . آتیش بغض و خشم و نفرت ...